اسرااسرا، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 2 روز سن داره

اسرا نازیم

۱۳ ماهگی

اول یه خبر خوب بدم که تو ۱ آذر یه نی نی به جمعمون اضافه شد پسر داییت که اسمشو الوین گذاشتن اینم عکش بعدم اینکه خیلی شلوغ شدی و کارهای خطرناک انجام میدی تا یادم نرفته قبل از ۱ سالگبت تونستی چند قدمی راه بری  الوین و اسرا تو بیمارستان در ۷ روزگی آتانازو الوین خواهر و برادر داره به مامانش کمک میکنه عاشق روسری های مامان اسرا-ثنا و فرناز تو خونه عموی بابایی این پالتو خوشگل رو هم عمه ها و دختر عموی بابایی برات گرفتن دستشون درد نکنه که همیشه لطف دارن   ...
24 آذر 1393

تولد

سلام به همگی ببخشید چند وقتی نبودم سرم خیلی شلوغه واسه همین نتونستم عکس تولدت رو بزادم البته تولد خیلی خیلی خودمونی آخه افتاده بود درست روزه تاسوعا به همین خاطر برات تولد نگرفتم یه هفته بعدش یه کیک برات پختمو مامان وبابای (باباو مامانی) بودن ایشالله یه روز برات تولد خوشگل و مفصل میگیرممممم اینم کادوی تولدت که بابایی برات خریده دستش درد نکنه ...
24 آذر 1393

1سالگی

امروز روز توست روز میلادت دنیا تبسم کرده است امروز با یادت امروز بی شک آسمان آبی ترین آبیست چرخ و فلک همچون دلم درگیر بی تابیست تولدت مبارک عزیزم این 1 سال برامون خیلی زود گذشت و خوش گذشت ایشالله همیشه پیش هم به خوبی و خوشی زندگی کنیم و بریم این 1 سال رو با هم مرور کنیم فدات شم ......   ...
12 آبان 1393

سوغاتی

سوغاتی هایی که مامان و بابای(بابا) برات از مکه آوردن     و یه تبلت و چند دست لباس دیگه که ازشون عکس ندارم دستشون درد نکنه و مبارکت باشه عزیزممممم ...
5 آبان 1393

11 ماهه

سلام به همه شرمنده که عکسای 11 ماهگیت رو دیر میزارم کار زیادی سرم ریخته بود .... دختر ناز مامانی داره راه میره و خیلی زمین میخوره ایشالله تا تولدش به کلی راه میره حالا میخوام عکسای خوشگلت رو بزارم تا دوستامون ببینن ..   ...
5 آبان 1393

عکس

سد ستارخان اهر خیلی خوش گذشت جاتون خالی....... راه قزوین-زنجان که داریم از مراسم دختر عموی مامانی بر میگردیم شهر بناب میخوایم شام بخوریم و بریم بانه اومدیم سرعین ولی خیلی سرد بود .   ...
31 شهريور 1393

10 ماهه

سلام به همگی ببخشیر با کلی تاخیر اومدم تو این یه ماه یه عالمه اتفاقای خوب و بد افتاد اول اینکه دختر عموم ازدواج کرد و با رفتیم تهران عقدش و کلی خوش گذشت بعد از اون اومدیم و رفتیم بانه و بعدش مامان و بابای (بابا) رفتن مکه به سلامتی برگردن انشالله..... که خیلی دلمون براشون تنگ شده اتفاق خیلی بدم اینکه دستت تو خونه آتا جون به لوله شیر گرم خورد و سوخت خیلی اذیت شدی و گریه کردی فدات شم ولی الان خدا رو شکر بهتره بعد همون دستی که سوخته بود در رفت و کلی گریه و زاری و باز بخیر گذشت
31 شهريور 1393

کلمه

عزیز دلم بعضی کلمه ها رو میتونی بگی اینا هم چند تا نمونش ماما بابا دده ننه گل.........................گو جوجو....................جو گت..........................دت و .....
26 مرداد 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به اسرا نازیم می باشد